دخترک زیبای من , رهای نازنینم این روزها درگیری های کاریم خیلی زیاد شده مامانی. عصرها یه کم دیرتر میرسم خونه و حتی توی خونه هم که هستم یا اینقدر خسته ام که توان بازی ندارم و یا اینکه کارمو آوردم خونه. عزیزترینم وقتی میرسم خونه و تو رو می بینم که کاملا منتظر بودی و با دیدن من جیغ می کشی اشک میاد توی چشمام. وقتی همون لحظه بغلت می کنم و بهت میگم عزیزم دلم برات تنگ شده بود , وقتی تو هم سعی میکنی خودتو تو بغلم گم کنی اونوقته که می فهمم خیلی عاشق همیم و دلم می گیره که یه روز دیگه با کم بودن تو سپری شد ولی زندگی همینه مامانی.نازنینم مامانو ببخش که این روزها خیلی سرش شلوغه و نمی تونه که اونجوری که خودش میخواد و تو دوست داری برات مادری کنه. ...