رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مادرانه هایی برای نازنین دخترم رها

جشن تولد تو

خانم خانوما جشن تولدتون روز نیمه شعبان برگزار شد , کلی خوش گذشت. شما هم بسیار دختر گلی بودی واصلا اذیت نکردی. بعدشم مامانی مولودی گرفته بود. اینم عکساش...     اینم یه عکس با دخترعموها و پسرعموها "امیرپاشا , سارابانو , امیرطه ی مهربون , کیهانه جیگر و آقا آرشام" ...
6 تير 1392

دختری بنام رهااااااااااا

قبل از اینکه مادر بشم پیش خودم می گفتم چجوری یه مادری روز تولد بچه اش خیلی شاده و اصلاً یاد درد و استرسی که سالهای پیش توی چنین روزی کشیده نیست؟! امشب شب تولد رهاست و من عمیقاً خوشحالم. اصلاً هیچکدوم از دردها و استرس هام یادم نیست. به سختی, روزهای دردناک ان آی سی یوی رها رو یادم میاد. هرچی از بیمارستان یادمه همش خوبه. لحظه ای که دخترم رو بغل گرفتم و به یکی یکی اتاقها سر میزدم و دخترم رو به همه نشون می دادم. لحظه ای رو یادم میاد که توی ان آی سی یو حمومش کردن و یه کوچولوی سفید معصوم رو بهم تحویل دادن. لحظه ای رو یادم میاد که با دختر نازنینم بهمراه بابایی از بیمارستان خارج شدیم. یادم میاد که تو همون روزهای اول زندگیتم همش لبخند میزدی و لقب...
2 تير 1392

به یاد ماندنی ها!

- داری با عجله میری سمت چیزی که خرابکاری کنی , صدات میزنم رها مامانی پاشو بشین , با اون چشای عسلیت منو نگاه می کنی , بلند میشی و میشینی, بعدشم خودت کلی ذوق میکنی. آخه بلا , خوراکی خوشمزه, من به تو چی بگم؟! - پنج شنبه شب , 16 خرداد خونه مامانی اینا یه دفعه شروع کردی به چهاردست و پا رفتن. کلی با عمه اینا ذوقتو کردیم. - شیطون بلا توپ بازی یاد گرفتی , میشینم جلوت برام توپ پرت میکنی و یه چیزایی هم میگی به زبون خودت! - دلبرکم این روزها در حال گذروندن دومین مریضیت هستی. روزهای اولش تب کردی . اولین بار بود که  تب میکردی. خیلی بد بود مامان جون , امیدوارم دیگه هیچ وقت تب نکنی دخترکم. اینم عکس همون روزه الهی من دیگه این رو...
18 خرداد 1392

11 ماهگیت مبارک نازنینم

دخترک نازنین من 11 ماهه شدی . این روزها بدجوری مریض شدی عزیزم. سرفه های بدی می کنی , هرچندوقت هم یه تب کوچولو. این اولین مریضیه توست عشقم. امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی. از دیروز یادگرفتی از حالت خوابیده , بلند میشی و میشینی و دستتو میگیری به هرچیزی و با زحمت بلند میشی. وقتی میشینی از ذوقت کلی واسه خودت دست میزنی. نمی دونی این لحظه چقدر با مزه است. امروز کلی از ته دل خندیدم به این کارات و جالبه که خودتم به من نگاه می کردی و می خندیدی وهمه اینها یعنی شما بزرگتر شدی , فهیم تر شدی و بالنده تر. راستی خیلی وقته که یاد گرفتی صورتتو میاری جلوی دیگران تا ببوسنت. وقتی میگیم رها بوس بده , صورتتو خیلی آروم میاری جلوی لب ما.آخر دخمل من به تو چی ...
4 خرداد 1392

پدرم روزت مبارک

دختر که باشی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی محکم ترین پناهگاه دنیا آغوش گرم پدرته مردونه ترین دستی که تو دست میگیری و دیگه از هیچی نمی ترسی دستای گرم و مهربون پدرته باید دختر بود تا فهمید پدر برای دختر چقدر عزیزه .........   و دخترکم تو هنوز خیلی کوچکی تا بفهمی که پدر تمام زندگی و دلخوشی همیشگیست. ای کاش می تونستم برات تصویر کنم شبی رو که حالت بد شد بابایی برات چیکار میکرد , اونوقت می فهمیدی که پدر اگر مهربونتر و عاشق تر از مادر نباشه , کمتر از اون نیست. امسال اولین سالی بودکه وجود تو معنای پدر شدن رو به بابایی هدیه کرد , از طرف تو می گویم : "بابایی مهربونم دوستت دارم و روزت مبارک"   ...
4 خرداد 1392

عشق تکنولوژی!

تلاش برای دستیابی به تکنولوژی! تعجب از دیدن خود در تکنولوژی! و من و این همه خوشبختی محالهههههههههههههه! ...
4 خرداد 1392

آن لحظه...

دلم می خواهد هرچی دوربین دور و برم دارم روشن کنم , اصلاً نه , هرچی آدم می شناسم صدا کنم تا بیان و همه شاهد باشن و لحظه ای که از سر کار برمیگردم رو ببینن. لحظه ای که چشمان هر دومون پر از عشق می شود. رهای من واقعاً دلم می لرزد برای لحظه ای این چنینی که ببینم چشمان معصومی سراسر عشق است و به من نگاه می کند. از خوشحالی قهقهه می زند و هر طرف که می روم , هرکاری که می کنم فقط منتظر است برای درآغوش کشیدن و ......  من بغلت می کنم و با هم یک چرخ عاشقانه می زنیم و من اندک زمانی از این زمین خاکی جدا می شوم .... با تو! عزیزکم آن لحظه بدنیا می ارزد , به دنیا. می دانی دنیا چقدر است مادر؟! ...
21 ارديبهشت 1392

یک زن....... یک مادر.......یک دنیا دختر

یک زن وقتی مادر می شود , انگار مادر همه بچه های دنیاست. وقتی مادر می شود خصوصاً وقتی مادر یک دختر بچه می شود از دیدن جدایی اوشین از مادرش مثل ابر بهار اشک می ریزد و تجسم روزی را می کند که نیرویی بخواهد او را از دخترش جدا کند. قلبش می لرزد و در تنهایی های های گریه می کند. کاش رها بیدار بود تا این بار من بچه می شدم , در آغوشش می گرفتم و گریه می کردم. در گوشش زمزمه می کردم که مادر , من عاشقم , مادر , من بی تو نمی توانم , نمی توانم نفس بکشم , نمی توانم باشم. دخترکم همیشه باش , سالم و سلامت و خندان , که خنده هایت به بهشت می رساند مرا......... ...
20 ارديبهشت 1392

من یک مادر هستم...

امسال روز مادر یه حس دیگه ای داشتم. من یک مادر واقعی هستم و تو , پاک ترین و زیباترین هدیه خدا این را به من دادی. امسال اولین سال مادر شدنم بود, از تو ممنونم که با وجودت این حس زیبا رو به من بخشیدی. دوستت دارم رها , دختر نازنینم.   چیزها دیدم در روی زمین نردبانی که از آن , عشق می رفت به بام ملکوت من زنی را دیدم , نور در هاون می کوفت. ظهر در سفره آنان نان بود , سبزی بود , دوری شبنم بود , کاسه داغ محبت بود. ...   ...
12 ارديبهشت 1392