داللللللللی!!
قربونت برم که واسه همه چی اینقدر انرژی میذاری؟! چه عزتی به طرف مقابل میذارییییییییی!! ...
نویسنده :
مامانی
13:08
به به چه روز خوبی!
دختر مهربان من!
چشمهایی که زندگی می بخشند, نگاه مهربانی که امید می بخشد , و قهقهه شادی که هیچ وقت در عکس نگنجید ولی دنیا می بخشد! دخترم خوشحالم که اینقدر زود مهربانی کردن رو آموختی.همیشه همین باش بانوی مهربان من! ...
نویسنده :
مامانی
17:47
حد استقلال طلبی!
می خوام خودم بخورم, گفتم میخوام خودم بخورم , اینقده بهم استرس وارد نکنین! فقط یه ذره کثبف کاری شده اینجا, مرسی که اجازه دادی مامان. ببین چه خوشحالم از این همه استقلال, الهی مامان به قربون این خنده , غذا خوردن و استقلالت بره , شیطونک بانو! ...
نویسنده :
مامانی
17:39
تولد دسته جمعی
کپی برابر با اصل است!
یادمان!
بانو در حال شیطنت و قبل از اولین سلمونی زندگی و بعد از کوتاه شدن موهاش ... ...
نویسنده :
مامانی
18:21
دختری از جنس بلور
خیلی وقت بود رو مخم رفته بود که ببرمت پیش استاد "ع" , یکی از استادهای ریکی. بالاخره وقت گرفتم و دیروز سه تایی رفتیم اونجا. اولین نکته جالبش این بود که من اونجا استاد الماسیان رو دیدم و بسیار خوشحال شدم. دلم میخواست تورو پیش اونم ببرم ولی خانم منشی اونجا گفت که استاد اصلا وقت خالی نداره. بگذریم, سه تایی وارد اتاق استاد "ع" شدیم. باورم نمیشد کسی که جلومون ایستاده آدمی باشه که کلی چیزای خوب ازش شنیده بودم ولی انصافاً خیلی انرژی خوبی داشت. شما فسقلی هم همش دلت میخواست بری بغلش , هی حرص میخوردی و بهش نشون میدادی که چند سالته (این شیرین کاری جدیدته). خیلی حرفها زد که همشون مثل راز پیش ما سه تا قراره بمونه اما در مورد شما گفت که ماشاا... بچه سالم ...
نویسنده :
مامانی
20:15
اجازه هست بانو؟!
اجازه هست اون لحظه ای که بهت میگم خودتو لوس کن مامان و شما سرتو تا جایی که میتونی خم میکنی به یه طرف و یه قیافه معصومانه به خودت میگیری , یه کم بیشتر از همیشه بچلونمت؟؟! اجازه هست موقعی که میگم رها چند سالته و تو با اون انگشت اشاره کوچولوت نشونم میدی , انگشتتو بخورم؟؟! اجازه هست موقعی که داری یه سیب گنده رو گاز میزنی و با دندونات همچین نمکی , می جویش , تو و سیب و دندوناتو با هم بخورم؟؟! آخه نمکدون یه کم بیشتر منو درک کن... ...
نویسنده :
مامانی
20:10