به یاد ماندنی ها!
- داری با عجله میری سمت چیزی که خرابکاری کنی , صدات میزنم رها مامانی پاشو بشین , با اون چشای عسلیت منو نگاه می کنی , بلند میشی و میشینی, بعدشم خودت کلی ذوق میکنی. آخه بلا , خوراکی خوشمزه, من به تو چی بگم؟!
- پنج شنبه شب , 16 خرداد خونه مامانی اینا یه دفعه شروع کردی به چهاردست و پا رفتن. کلی با عمه اینا ذوقتو کردیم.
- شیطون بلا توپ بازی یاد گرفتی , میشینم جلوت برام توپ پرت میکنی و یه چیزایی هم میگی به زبون خودت!
- دلبرکم این روزها در حال گذروندن دومین مریضیت هستی. روزهای اولش تب کردی . اولین بار بود که تب میکردی. خیلی بد بود مامان جون , امیدوارم دیگه هیچ وقت تب نکنی دخترکم. اینم عکس همون روزه
الهی من دیگه این روزها رو نبینم خدایا. خودت میدونی چقدر سخت بود دیدن جگر گوشه ات با این چشای بیحال و رمق.
- راستی اولین سالروز تولدت دقیقاً با نیمه شعبان مصادف شده. اون روز هم جشن تولد شماست و هم مولودی . فقط یه بدی داره , اونم اینه که مامانی بخاطر بیماریش نمیتونه شرکت کنه. ایشالا اون روز همگی برای بهبودیش دعا میکنیم دخترکم.