رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

مادرانه هایی برای نازنین دخترم رها

دل نوشته...

من ، خودم ، دلمشغولي ، خستگي مادر بودن ، همبازي شدن ، دخترك انتظار ، آينده ، نياز روزها توي اداره اگر يه كمي فقط يه كمي بين اينا تعادل برقرار نكرده باشم تا عصرش بشه و فرصت جبران پيدا كنم خودخوري ميكنم. عذاب وجدان مي گيرم از اينكه ديروز نرفتيم پارك. مامان گفت هركي زنگ ميزنه ميگه "مامان ، دد ، بارك". عذاب وجدان اينكه چرا دفعه قبلي كه بردمش پارك كمتر از دو ساعت بازي كرديم (آخه الان يه مطلبي خوندم كه نوشته بود حداقل زمان بازي براي كودكان 2 سال ، 2 ساعته. اگر كمتر از اين بازي كنن سرخورده مي شن) اينكه چرا ديروز تو 4 بار تقاضاي بغل شدن كرد و من فقط بخاطر خستگي دو بارشو گوش كردم. اينكه چرا خسته بودمو نيم ساعت خوابيدم...
25 فروردين 1393

اولین جمله!

دیشب عزیزکم برای اولین بار جمله  گفت : " عی (علی) رفت"                                                                                همین... ولی " همین" برای من دنیاست. رها یه قدم دیگه جلو گذاشت. ...
30 بهمن 1392

زود ميگذره

ديروز عصر يه فرصت نيم ساعته پيدا كردم تا براي خودم باشم. توي اين فرصت براي خود بودنم اومدم سراغ وبلاگ رها! تمام مطالب رو خوندم و با ديدن تمام عكس ها برگشتم به همون لحظه اي كه عكس رو گرفته بودم. رهامو با همون سر بي مو و دهان بي دندون دوباره ديدم . چقدر زود گذشت. وقتي مطلب هاي مربوط به سينه خيز رفتن و چهاردست و پا رفتنش رو خوندم دلم سوخت. از اينكه الان ديگه رها بدو بدو ميكنه و ديگه انتظار لحظه به لحظه با يه دوربين stand by لازم ندارم براي ثبت يه لحظه ناب! و امروز بايد فقط از شيرين زبونيهات و شيرين كاريهات بنويسم كه يه روزي بتونم دوباره بهشون برگردم و بگم يادش بخير ... - وقتي از سر كار ميرم خونه و بغلش ميكنم تا چند دقيقه صورتشو مي چسبو...
26 بهمن 1392

دوستت دارم عزیزکم...

الهی من قربون اون انگشتای لاک زدت بشم مامانی قربون خنده هات بشم من قربون این ژست های خوشگلت بشم قربون این تیپت بشم من عزیزمی... ...
8 دی 1392

این روزها...(3)

شوخی کردن یاد گرفتی.حتی توی خیابون به آدما "پخ" میکنی و بعد هم میزنی زیر خنده. (آخه مردم چی میگن؟!) با دیدن چایی حدود 20 بار میگی "داغ" و بهش اشاره میکنی و بعد تمام تلاشتو میکنی که دستتو بکنی توش. (ما رو سر کار گذاشتی مامان جان؟!) واسه انجام هرکاری که میدونی نباید انجام بدی منتظر میمونی تا همه بهت نگاه کنن بعد به سرعت انجامش میدی و د فرار.(..... ای بابا!) هرچیزی میتونه حس "تاب تاب" رو بهت القا کنه. کشوی آشپزخونه که بری بشینی توش و با خوشحالی بگی تاب تاب ، کریر بچه مردم تو مطب دکتر که تکونش بدی و بگی تاب تاب و... کار خونه میکنی ، فقط غافل بشیم جارو یا دستمال رو یه مزه هم میکنی! فک کنم عمو پورنگ و امیر محمد رو یه کمی از ...
16 مهر 1392

آخه اینا کارن که تو میکنی فسقلی؟؟!

خشونت ، اونم به بزرگتر از خودت! تلویزیون رو از روی میز و از نزدیک مورد عنایت قرار میدی و اینقدرم خوشحالی! هرجا که دلت بخواد میشینی یا حتی میخوابی؟! و............دیگه واقعاً حرفی نمی مونه. نکن مادر جان نکن! ...
16 مهر 1392