رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

مادرانه هایی برای نازنین دخترم رها

این روزها...(3)

شوخی کردن یاد گرفتی.حتی توی خیابون به آدما "پخ" میکنی و بعد هم میزنی زیر خنده. (آخه مردم چی میگن؟!) با دیدن چایی حدود 20 بار میگی "داغ" و بهش اشاره میکنی و بعد تمام تلاشتو میکنی که دستتو بکنی توش. (ما رو سر کار گذاشتی مامان جان؟!) واسه انجام هرکاری که میدونی نباید انجام بدی منتظر میمونی تا همه بهت نگاه کنن بعد به سرعت انجامش میدی و د فرار.(..... ای بابا!) هرچیزی میتونه حس "تاب تاب" رو بهت القا کنه. کشوی آشپزخونه که بری بشینی توش و با خوشحالی بگی تاب تاب ، کریر بچه مردم تو مطب دکتر که تکونش بدی و بگی تاب تاب و... کار خونه میکنی ، فقط غافل بشیم جارو یا دستمال رو یه مزه هم میکنی! فک کنم عمو پورنگ و امیر محمد رو یه کمی از ...
16 مهر 1392

آخه اینا کارن که تو میکنی فسقلی؟؟!

خشونت ، اونم به بزرگتر از خودت! تلویزیون رو از روی میز و از نزدیک مورد عنایت قرار میدی و اینقدرم خوشحالی! هرجا که دلت بخواد میشینی یا حتی میخوابی؟! و............دیگه واقعاً حرفی نمی مونه. نکن مادر جان نکن! ...
16 مهر 1392

شیرین ترین لحظه های با تو بودن

با دیدن هر لحظه بزرگ شدن و کامل تر شدنت و  تجربه یک لذت شیرین دیگر با خودم می گویم این لذت بخش ترین لحظه از بودن رهاست ، اما به نظرم بهترین لحظه با تو بودن زمانی است که دست کوچکت رو دور انگشتم حلقه می کنی و پا به پای من قدم برمیداری ............. همپای کوچک شیرین و دوست داشتنی من!
31 شهريور 1392

عاشقی کردن...

مامانی مامانی مامانی.... روز به روز انگار ساعت های کاری طولانی تر میشن و دوری تو سخت تر.هر روز توی راه برگشت به خونه فیلم شیرین کاریهات رو از تو موبایلم نگاه میکنم و لحظه رسیدن به خونه و بغل کردنت رو تصور می کنم. دیگه همه چیزاشو حفظ شدم. یه وقتایی توی اداره با یاد دلبریهات دلتنگ میشم و اشک توی چشام جمع میشه. مامانی دوری خیلی سخته. یه وقتایی از فکر اینکه دوری برای تو هم اینقدر سخت باشه ، بغض گلومو فشار میده. یه وقتایی که به عکست روی صفحه کامپیوتر اداره نگاه میکنم پیش خودم میگم اگه الان رها هم دلش برای من تنگ شده باشه چیکار باید بکنه؟! کاری نمیشه کرد مامان. این هم بخشی از چیزی که باید یاد بگیری. عشق ورزیدن، انتظارکشیدن و دلتنگ شدن... ...
4 شهريور 1392