خاله ریزه..... واسم چقدر عزیزه..... همینجوری ریزه.....
وای چقدر ریزه است؟؟!!!
اصلنم بزرگ نمیشه این بچه ها؟؟!!
تو خجالت نمیکشی با این جثه , بچه ات این قدر کوچولوه؟؟!!
و....
و هزار تا حرف دیگه ای که بابت لاغری تو می شنوم که جوابشون یا تأییده یا لبخند ولی...
ولی اینایی که این حرف رو میزنن چه میدونن که من چه اشکها ریختم و چه تلاشهایی کردم واسه چاق شدنت.چقدر این ور اون ور دنبال دکتر و متخصص غدد گشتم ولی آخرشم دلم راضی نشد که ببرمت(از بس که سختی کشیدی تو نوزادیت دیگه نمیخواستم با یه سری شربت و داروی دیگه اذیتت کنم) , از لحظه لحظه شمردن دقایق شیرخوردنت تا جمع زدن و کم کردن سی سی به سی سی شیرخشک هایی که خوردی و اونایی که نتونستی بخوری و ریختم دور....
نمیدونن که به خاطر وزن گرفتنت مجبور شدم بهت شیر خشک بدم تا جایی که تو کلا شیرخشکی شدی در حالی که من دلم میخواست تا آخرین لحظه ۲ سالگیت بهت شیر بدم. راستش به خودم می گفتم با خوردن شیرخشک حتما چاق میشه غافل از اینکه به قول خیلی از متخصصین اطفال هر بچه ای یه سرشتی داره که تغییر دادنی هم نیست.
با همه این چیزهایی که من میدونم و خیلی ها نمیدونن هنوزم دارم تلاش می کنم و یه روزهایی بخاطر اون همه غذایی که مجبورت میکنم بخوری تا کمی چاقتر بشی , با دیدن نگاه معصومانت موقع خوردن بدجوری احساس ندامت میکنم چون میدونم دارم اذیتت میکنم ولی دست خودم نیست مامانی.
دخترکم تا اطلاع ثانوی و اصلاح این حس عجیب و خودخواهانه مادرانه! باید بگم این از اون مادرانه هایه که کودکانه معصوم تو باید ببخشه .